استعمار آمريكاي جنوبي
در حالي كه مكزيك پايگاه تسخير مزوآمريكا در سده ي شانزدهم ميلادي محسوب مي شد، پرو محور فعاليت در آمريكاي جنوبي به شمار مي آمد. در هر دو مورد، ما شاهد پديده هاي مشابهي هستيم: يك امپراتوري متمركز، پرجمعيت و ثروتمند؛ حضور يك تسخيركننده ي تشنه ي ثروت ( ارنان كورتس در مكزيك يا فرانسيسكو پيسارو در پرو )؛ غارت ثروت هاي انباشتي بوميان؛ و كشف رسوب هاي نقره در زاكاتكاس و پوتوسي (1) ( به عنوان موتور محرك تسخير و استعمار ). اما اين تشابهات به اينجا ختم نشد، چرا كه پيسارو از تجربه ي كورتس به عنوان الگو استفاده كرد و بلافاصله پس از دستگيري رئيس امپراتوري اينكا، از تمامي ساختارهاي سلسله مراتبي و اجرايي اينكا نهايت استفاده را برد. بدين ترتيب وي توانست از خراج هاي دريافتي ( در قالب پول، ادويه جات و كار ) بهره مند شود. همانند مكزيك، پيسارو از دودستگي بين قبايل سرخپوست و عدم تمايل آنها به اتحاد با امپراتوري اينكا، بهره برد و با اتحاد با دشمنان اينكا قدرت نظامي خويش را افزايش داد. در پرو نيز برخي اعتقادات مذهبي به نفع تسخيركنندگان عمل كرد. اين اعتقادات مذهبي با نبوت بيراكوچا (2)، خداي خالق و يكي از والاترين خدايان معبد اينكا پيوند داشت. در آموزه هاي نبوت بيراكوچا آمده بود كه در دوران سلطنت دوازدهمين اينكا، مرداني برآمده از دريا امپراتوري را نابود مي كنند. اين موضوع به نفع مهاجمان بود، چرا كه اروپاييان به عنوان بيراكوچاس (3) يا اخلاف خدا محسوب شدند و توانستند بر سرخپوستان تسلط يابند.
تسخير پرو اندكي پس از تسخير مكزيك آغاز شد و به سومين و آخرين دوره ي تسخير آمريكا مبدل شد، با اين حال منازعات موجود ميان تسخيركنندگان، درگيري هاي سنگيني را موجب شد. همانند مكزيك، مرحله ي اصلي تسخير پرو در سه سال كامل شد و در كمتر از يك دهه اسپانيايي ها حضور خويش را در بخش اعظمي از آمريكاي جنوبي تثبيت كردند. سرعت بالاي تسخير اين امپراتوري نوبنياد به دليل محدوديت ها و اختلافات داخلي اينكاها توجيه پذير است. گسترش قلمرو امپراتوري اينكا تا كوسكو يك سال پيش از هجوم اسپانيايي ها آغاز شده بود و در اين زمان نهادهاي امپراتوري بسيار نابالغ بودند. امپراتوري اينكا با تسخير قبايل آيمارا (4) رشد كرده بود تا بتواند بر منطقه ي آند از پرو تا كيتو تسلط پيدا كند. اين امپراتوري سپس به جنوب رو آورده بود، يعني بر پروي عليا (5) ( بوليوي كنوني، شمال شيلي و شمال غربي آرژانتين ) تسلط يافته بود. اوآينا كاپاك (6) ( پدر آتائوآلپا )، تومبس را تسخير كرد و قلمرو امپراتوري را تا شمال گسترد. پيشرفت امپراتوري اينكا سرشار از فراز و نشيب بود، چرا كه در دوران سلطنت اوآينا كاپاك، بوميان شورش هايي را عليه فشار ناشي از خراج كاري ترتيب مي دادند.
تسخير پرو و كيتو
شاهكار فرانسيسكو پيسارو از پاناما آغاز شد. در آن زمان، پاناما مركزي مهم در منطقه محسوب مي شد و مدت ها بعد نيز بر سر تسلط بر آمريكاي مركزي با مكزيك به رقابت برخاست. از سال 1542، پدرارياس دابيلا چندين گروه را به مناطق جنوبي اعزام كرد كه برخي از آنها را پيسارو فرماندهي مي كرد. پيسارو مانند كورتس اهل اكسترامادورا بود، اما نسبت به وي تحصيلات پايين تري داشت. او فاقد نبوغ كورتس نيز بود، اين نبوغ براي كورتس امكان تثبيت رهبري و غلبه بر دشمنان را به ارمغان آورده بود. علاوه بر اين، وي توانايي مديريتي كورتس براي مقابله با دربار و رقيبانش را نداشت. پيسارو در سال 1508 به كارائيب رسيده بود و در آغاز ماجراجويي پرو بيش از 50 سال داشت. وي از اعضاي گروه نوني يز دِ بالبوآ بود و رياست بلديه ي پاناما را عهده دار شده بود، تا اينكه خبرهايي حاكي از وجود يك امپراتوري ثروتمند به نام بيرو ( يا پرو ) در جنوب خليج سان ميگل به او رسيد.براي شروع ماجراجويي پرو، پيسارو گروهي را با مشاركت ديه گو دِ آلماگرو (7) و روحاني اِرناندو دِ لوكه (8) تشكيل داد. با اينكه شركا بر سر تقسيم عادلانه ي عوايد توافق كردند، اين اِرناندو دِ لوكه بود كه بخش اعظمي از پول مورد نياز را تهيه كرده بود. سرمايه ي آنها براي تجهيز يك گروه كوچك شامل يك كشتي و حدود 100 ملوان كافي بود. در سال 1524 پيسارو از پاناما بادبان برافراشت و آلماگرو را كه قصد داشت براي تقويت لشكر نيروهاي بيشتري را گرد هم آورد، پشت سر نهاد. پس از فراز و نشيب هاي بسيار، پيسارو و مردانش به سواحل كلمبيا رسيدند و بدون دستيابي به هيچ سودي، از آنجا به پاناما بازگشتند. گروه بعدي دو سال بعد اعزام شد و به ساحل بارباكوآس (9) و آتاكامس (10)، در شمال كيتو رسيد. با توجه به مقاومت سرخپوستان، پيسارو به جزيره ي گايو (11) پناهنده شد، در اين اثنا آلماگرو براي به دست آوردن نيروهاي كمكي به پاناما بازگشت. حاكم پاناما به پيسارو دستور داد كه بازگردد، اما او بدون اينكه چيزي در چنته داشته باشد، از اين فرمان سرپيچي كرد و تصميم گرفت مانند كورتس كه با آتش زدن كشتي هايش با مردانش اتمام حجت كرده بود، تكليف خويش را معين كند. از اين رو با شمشير خطي بر روي زمين كشيد و گفت هر كه مي خواهد در جست و جوي شهرت و ثروت او را همراهي كند، از اين خط بگذرد. تنها سيزده نفر از مردانش تصميم گرفتند با او بمانند و بقيه ي لشكر به پاناما بازگشتند. اين سيزده نفر بعدها سيزده نامجو (12) نام گرفتند. اندكي بعد وي با دريافت مجوز و نيروهاي كمكي، به سوي جنوب دريانوردي كرد تا جست و جوي پيرو را به سرانجام برساند.
در سال 1528 و پس از دور زدن سواحل كلمبيا و اكوادور، پيسارو به تومبس در پرو رسيد كه شهري پيشرفته و بندر ورودي امپراتوري اينكا بود. ورود به تومبس روياهاي تسخيركنندگان را بيدار كرد، به طوري كه همانند تنوچتيتلان آرزوي ثروت هاي سهل الوصول و عظيم را در سر مي پروراندند. پيسارو و مردانش سفر خويش را به سمت جنوب و تا دهانه ي رود مقدس (13) ادامه دادند. آنها در آنجا خبرهاي زيادي درباره ي ثروت امپراتوري اينكا دريافت كردند. پيش از درگيري با بوميان تومبس، سه شريك تصميم گرفتند كه پيسارو به اسپانيا سفر كند تا بتواند معاهده اي سلطنتي را به عنوان جواز آغاز تسخير پرو دريافت كند. در سال 1529، پيسارو معاهدات تولدو (14) را به دست آورد كه براساس آن، او به عنوان فرمانده و حاكم ارشد كاستيل جديد (15) ( نام انتخاب شده براي پرو ) برگزيده و عناوين و سهم وي و شركايش با جزئيات مشخص شده بود. در حالي كه آلماگرو به عنوان اشراف زاده و رئيس بلديه ي تومبس منصوب شده بود، لوكه عنوان اسقف اعظم را به دست آورده بود. اين مناصب نابرابر كه به نفع پيسارو و به ضرر آلماگرو و لوكه تمام مي شد، روابط بين شركا، به ويژه رابطه ي بين پيسارو و آلماگرو را با تنش مواجه كرد. با وجود اين، پس از خروج اولين گروه رسمي به سمت پرو كه تأمين بودجه ي آن را برخي از ملاكان ملاكان محلي برعهده داشتند، اين روابط بهبود يافت. در اين موقعيت، پيسارو توانست بر برادرانش اِرناندو (16)، خوآن (17) و گونسالو (18) و برادرخوانده اش فرانسيسكو مارتين آلكانتارا (19) اتكا كند.
در ژانويه ي سال 1531، سه كشتي از پاناما به مقصد سواحل كلمبيا و اكوادور بادبان برافراشتند. در حالي كه پيسارو رهبري اين گروه اعزامي را بر عهده داشت، آلماگرو به علت جست و جو براي يافتن نيروي كمكي و تجهيزات نظامي در پاناما مانده بود. مهاجمان پس از رسيدن به تومبس متوجه شدند كه اين شهر پس از مرگ اوآينا كاپاك به دليل بيماري هاي وارد شده از اروپا و جنگ داخلي بين فرزندانش آتائوآلپا و اوآسكار (20) نابود شده است. اين نزاع و برادركشي بين اوآسكار ( فرزند ارشد ) و اشراف كوسكو عليه آتائوآلپا ( فرزند محبوب اوآينا كاپاك ) و اربابان كيتو پايه هاي دولت اينكا را متزلزل و موفقيت حملات اسپانيايي ها را تسهيل كرد، زيرا طرفداران آتائوآلپا كيتو را كنترل مي كردند و پيروان اوآسكار بر كوسكو تسلط داشتند.
با مشاهده ي اوضاع تومبس، پيسارو در پرو نفوذ كرد و در سال 1532 سان ميگل دِ تانارا (21) را در پيورا بنيان نهاد. در نوامبر به كاخاماركا رسيد و در آنجا آتائوآلپا را ملاقات كرد و تصميم گرفت دامي براي او پهن كرده و از او به عنوان گروگان استفاده كند. اين كار با كشتار در ارتش اينكا همراه بود كه از ارتباطات بين اروپاييان و سرخپوستان نيز پرده برمي داشت. دستور آتائوآلپا مبني بر اعدام اوآسكار وضعيت بوميان را بيش از پيش تضعيف و آنها را درگير جنگ هاي داخلي كرد. با اينكه آتائوآلپا مبلغي را براي رهايي خويش به پيسارو پرداخت كرد، پس از يك دادرسي كاملاً زيركانه اعدام شد، البته بعدها امپراتور كارلوس اول از اين دادرسي به شدت انتقاد كرد. پس از تقسيم غنايم و در انتظار نيروهاي كمكي آلماگرو، پيسارو پيشروي خويش را تا كوسكو ادامه داد و اين شهر را در چهاردهم نوامبر سال 1533 تسخير كرد. پس از آن پيسارو با خود انديشيد كه شايد مهاجمان ديگر بتوانند به شمال نفوذ كنند، بنابراين تصميم گرفت براي توقف رقباي احتمالي، كيتو را تسخير كند.
سباستين دِ بلالكاسار (22)، يكي از نمايندگان پيسارو، با اميد افزايش ثروت خويش براي تسخير كيتو اقدام كرد. در مي سال 1534، با كمك بوميان كانياري (23)، اين شهر را كه پيشتر از سوي مدافعانش به آتش كشيده شده بود، اشغال كرد. تسخير كيتو نبردي خونين به دنبال داشت كه در آن بلالكاسار با ارتش رومينيااوئي ( 24) ( يكي از رؤساي قبايل بومي ) رو در رو شد. بلالكاسار مصر بود كه گنج آتائوآلپا را بيابد، بنابراين به طور وحشيانه اي به نواحي اطراف كيتو يورش برد. در اين هنگام به او اطلاع دادند كه ديه گو دِ آلماگرو در كيتو در انتظار اوست تا بتواند با كمك وي در برابر پدرو دِ آلبارادو، تسخيركننده ي گوآتمالا كه قصد نفوذ به قلمرو كيتو را داشت، ايستادگي كند. آلماگرو و بلالكاسار براي مواجهه با اين متجاوز به سوي ريوبامبا (25) در جنوب حركت كردند. هدف آلبارادو كاملاً روشن بود. او كه شيفته ي ثروت بود، مي خواست كيتو را تسخير كند، پس بدين منظور لشكري متشكل از 450 اسپانيايي، بوميان بي شمار و 270 اسب را در گواتمالا تشكيل داده بود. از آنجا كه در آن زمان تمامي تجهيزات مورد نياز براي نبرد در داخل خود قاره ي آمريكا توليد مي شدند، بر خلاف دوران آغاز تسخير، گروه هاي اعزامي هزينه هاي زيادي را متحمل نمي شدند. پس از اينكه نبرد بين گروه آلماگرو و بلالكاسار و گروه آلبارادو آغاز شد، آلبارادو متوجه شد كه اهدافش بسيار بي معني است، پس در ازاي دريافت 100000 پزو، مردان و كشتي هايش را به رقبايش واگذار كرد و خود به گواتمالا بازگشت. بلالكاسار پس از به اسارت درآوردن رومينيااوئي و زوكوپوزاگوآ ( 26) ( يكي ديگر از رؤساي بومي ) و زنده زنده سوزاندن آنها در آتش، بنابر دستور پيسارو در اواخر سال 1534 به كيتو بازگشت. او در كيتو بلديه اي احداث و زمين ها را بين سربازانش تقسيم كرد. وي همانند ساير تازه واردان به پرو، مجذوب افسانه ي الدورادو شد و در جست و جوي آن به سوي پوپايان (27) حركت كرد.
در كمتر از سه سال، امپراتوري اينكا به لطف استحكام سيستم سلسله مراتبي اجتماعي و نهادهاي ارضي آن، به راحتي تسخير شد و سپس استعمار قلمرو وسيع و متنوع و بنابر نظر تسخيركنندگان، سرشار از ثروت آن آغاز شد. با پايان مرحله ي نظامي تسخير كه غارت گنج هاي اينكاها ويژگي عمده ي آن بود، پيسارو دوره ي دوم را كه تثبيت حضور اروپاييان نام داشت، شروع كرد. او زمين ها و املاك زراعي را بين افرادش تقسيم كرد، اما ناآگاهي وي از ويژگي هاي زمين شناختي، جمعيتي و توليدي اراضي سبب شد كه اين تقسيم ها نابرابر باشد و زيان ديدگان ابراز نارضايتي كنند. در سال 1535، يك سال پس از تأسيس خائوخا، پيسارو دستور ساخت شهرهاي جديدي چون ليما و تروخيو (28) را صادر كرد و مسئوليت تروخيو را به ديه گو دِ آلماگرو واگذار كرد. علاوه بر اين، پس از غارتگري مردانش، كوسكو را بازسازي كرد، البته پلان اصلي شهر را حفظ كرد، به طوري كه بسياري از ساختمان ها بر بنيان كاخ ها و معابد اينكا ساخته شدند. حتي امروزه در بسياري از بناهاي تاريخي كيتو بنيان ساختمان هاي اينكاها برجا مانده است، در حالي كه بخش فوقاني اين بناها مشابه الگوهاي اسپانيا است. برنامه ي پيسارو اين بود كه پايتخت جديدي در ساحل اقيانوس آرام بنا كرده و بدين ترتيب ارتباط با كلانشهر اسپانيا و ساير نواحي امپراتوري را تسهيل كند. بنابراين، ليما كه به عنوان شهر پادشاهان (29) شناخته مي شد، به لطف نزديكي به بندر الكايائو (30) نقشي راهبردي در اقيانوس آرام پيدا كرد.
در اواخر سال 1533، مانكو اينكا (31)، برادرخوانده ي آتائوآلپا حاكم قانوني اينكاها ناميده شد، چرا كه به نظر پيسارو بهتر بود. يك اينكا در رأس دستگاه اداري و نظامي قرار داشته باشد. پس از يك دوره ي آغازين همكاري با مهاجمان، مانكو از جريان امور سرخورده شد، چرا كه سركوب بوميان، زياده روي ها يا خطاهاي اداري مثل ذبح گله هاي لاما يا رهاسازي كانال هاي آبياري كه بنيان سيستم كشاورزي منطقه ي آند بودند، اوضاع را نابسامان كرده بود. مانكو پس از تشكيل يك ارتش 50000 نفري، بين مارس 1536 و آوريل 1537، شورشي را به راه انداخت و كوسكو و ليما را به محاصره درآورد. به علت تعلل مانكو در وارد آوردن ضربه ي نهايي و ورود نيروهاي كمكي از شيلي به فرماندهي آلماگرو اين ماجرا به نتيجه نرسيد. تغيير روابط بين نيروها، مانكو را وادار كرد كه به دره هاي آنتيسويو (32) عقب نشيني كند. پس از آن، مانكو در بيلكابامبا (33)، محلي نزديك ماچوپيچو (34)، دولت « اينكايي جديدي » را تأسيس كرد كه تا زمان وزيرمختاري فرانسيسكو دِ تولدو (1527) پايدار بود. شايان ذكر است كه تولِدو با اعدام توپاك آمارو (35) ( نوه ي مانكو و آخرين اينكاي پرو ) به اين امپراتوري پايان بخشيد.
پايان اشغالگري ها با شروع جنگ هاي داخلي مختلفي مقارن بود. اين جنگ ها مجموعه اي از نزاع ها بين تسخيركنندگان براي كسب قدرت بود كه در بيشتر موارد بين كساني كه سود بيشتري مي بردند و كساني كه خود را بي نصيب از سود حامل تلقي مي كردند، درمي گرفت. در مواردي نيز ملاكان در مقابل دربار قد علم مي كردند كه اين مشكل ريشه در تفكرات اربابي تسخيركنندگان داشت. از بين عوامل مؤثر بر اين كشمكش ها مي توان به قتل فرانسيسكو پيسارو، احداث وزيرمختاري پرو و عدالتخانه ي ليما و به كاربستن قوانين جديد اشاره كرد. اولين جنگ در سال 1537 آغاز شد و همزمان با شورش مانكو اينكا بود كه ديه گو دِ آلماگروي « پير » را در برابر مردان پيسارو قرار داد. تصور آلماگرو اين بود كه مقر فرماندهي او شامل كوسكو نيز مي شود، بنابراين براي اشغال شهر دست به كار شد. سال بعد، مردان پيسارو كه اِرناندو پيسارو ( برادرش ) رهبري آنها را به عهده داشت، اين شهر باستاني اينكاها را دوباره تسخير كرده و با اعدام آلماگرو، حس نارضايتي و آرزوي انتقام را در دل مردانش شعله ور كردند. در اين شرايط، مردان آلماگرو در سال 1541 فرانسيسكو پيسارو را در ليما به قتل رساندند و ديه گو دِ آلماگروي « جوان »، پسر ديه گو دِ آلماگروي « پير » را در رأس حكومت قرار دادند. اين شرايط دوام اندكي داشت، چرا كه فرستادگان دربار و مردان پيسارو، مردان آلماگرو را شكست دادند و رهبران اصلي اين شورش را اعدام كردند.
سومين جنگ داخلي مربوط به رد قوانين جديد از سوي تسخيركنندگان بود و كشمكش هاي ملاكان و دربار را نشان مي داد. در سال 1544 اولين وزيرمختار پرو، بلاسكو نوني يز دِ بلا (36) قدم به ليما گذاشت، در حالي كه فرمان به كار بستن قوانين جديد را با خود به همراه آورده بود، قوانيني كه در راستاي ساير اقدامات نظارتي و قدرت طلبانه ي دربار، موروثي بودن ملاكان را ممنوع اعلام مي كرد. يكي از برنامه هاي وزيرمختار جديد، بازپس گيري املاك زراعي شركت كنندگان در جنگ بين نيروهاي آلماگرو و پيسارو بود، شايان ذكر است كه اكثر اين افراد، ملاكان پرو بودند، بنابراين چهار ماه بعد، گونسالو پيسارو عليه قوانين جديد شورش كرد. در پي اين شورش موفق، پيسارو وزيرمختار را از كار بركنار كرد و در كيتو سر بريد و با كمك عدالتخانه، حكومتي جديد به رهبري خويش تأسيس كرد. پس از پنج سال درگيري، مردان پيسارو در آوريل سال 1548 و در ايكساكيكساگوانا (37) از پدرو دِ لاگاسكا (38) كه براي حل مشكلات از اسپانيا فرستاده شده بود، شكست خوردند. در سال 1550، لاگاسكا پس از برقراري نظم و صلح در وزيرمختاري به شبه جزيره بازگشت و عنوان « مصلح » (39) را از آن خويش كرد. يك سال بعد، دربار، آنتونيو دِ مندوزا را پس از ارزيابي عملكردش در وزيرمختاري مكزيك، به عنوان وزيرمختار پرو انتخاب كرد. دوران وزيرمختاري او كوتاه بود، چرا كه يك سال پس از ورود به ليما درگذشت. در سال هاي 1553 و 1554 خشم ملاكان بار ديگر شعله كشيد. رهبري شورش اين بار بر عهده ي فرانسيسكو اِرناندز خيرون (40) بود كه موفقيت چنداني به همراه نداشت.
سازمان دهنده ي امور پروي استعماري، وزيرمختار فرانسيسكو دِ تولدو بود. دوران وزيرمختاري او كه از سال هاي 1569 تا 1581 به طول انجاميد، مجموعه اي از اقدامات سازماني را دربرگرفت كه بنيان هاي اداري، انتظام هاي قلمرو و انضباط نيروي كار را برقرار كردند. بنابراين به كمك وي شرايط وزيرمختاري ارتقاء پيدا كرد، كافي است نگاهي به شرايط اواخر آن دوران بيندازيم تا به اطلاعات كافي در زمينه ي اين اقدامات دست پيدا كنيم. فرمان هاي او درباره ي سرخپوستان، معادن، كار بوميان، تقسيمات، حكومت بر شهرهاي اسپانيايي و سرخپوستي، مسافرخانه ها، املاك زراعي، مكتب خانه ها و غيره چنان جامع بود كه تا قرن هجدهم نيز به كار برده مي شد. يكي از اقدامات مهم او تثبيت خراج بومي بود كه به موجب آن سرخپوستان به عنوان خراج پرداخت مي شدند و اين كار بيشتر در مناطق مسكوني معيني اجرا مي شد. هدف اصلي اين اقدام ايجاد انگيزه براي استخراج معدن، به ويژه رسوب هاي نقره دار پوتوسي و رسوب هاي جيوه ي اوآنكابليكا (41) بود. اين رسوب ها پس از معرفي روش ايواني براي تصفيه ي نقره هاي معدني كم كيفيت اهميت ويژه اي پيدا كرده بودند. ديگر اقدام بسيار مهم او سازماندهي بوميان در ميتا (42) بود كه نيروي كار لازم براي استخراج رسوب هاي معدني را فراهم مي كرد.
قلمرو چاركاها (43)، در جنوب كوسكو و آركيپا، قرن ها با نام پروي عليا شناخته مي شد. اهميت آنها به دليل رسوب هاي پوتوسي، در سروريكو (44) يا مونتانيا روخا (45) بود. در سال 1545 رسوب هاي با حداكثر ارتفاع 4500 متر در آنجا كشف شده بود. سال بعد و در زمان اوج اين منطقه، ويلاي سلطنتي پوتوسي (46) احداث شد، در اوايل قرن هفدهم ساكنان آن 160000 نفر بودند كه تعداد برابري از سفيدپوستان و سرخپوستان و شمار اندكي، حدود 6000 سياهپوست و مولاتو (47) را دربرمي گرفت. پيش از اين، در سال 1538، چوكيساكا (48) كه با عنوان لاپلاتا (49) ( سوكره ي (50) امروزي ) نيز شناخته مي شد، تأسيس شده بود كه از سال 1561، به مقر عدالتخانه ي چاركاس (51) و سپس از سال 1624 به بعد به دانشگاه آنجا مبدل شد. در سال 1548 لاگاسكا دستور داد كه شهر لاپاز در فلات مرتفع احداث شود كه بعدها كوچابامبا در سال 1572 و تاريخا (52) در سال 1574 در كنار آن سربرآوردند.
كيتو در ناحيه اي بين ليما و بوگوتا ساخته شد. وابستگي سازماني آن در موارد زيادي تغيير كرد و بسته به شرايط، از سازماني به سازمان ديگر انتقال يافت؛ البته در طول قرن شانزدهم به لحاظ سياسي و نظامي به وزيرمختاري پرو ملحق شد. شهرهاي اوليه ي كيتو، گوآياكيل (53)، و لوخا (54) پس از تأسيس شهرهايي مثل كوانكا (55) ( در سال 1557 )و بانزا (56) ( در سال 1559) احداث شدند. در سال 1563، عدالتخانه ي كيتو ساخته شد كه سرزمين هاي كيتو و كلمبيا را دربرمي گرفت و منطقه ي آمازون را در اختيار داشت.
كلمبيا و ونزوئلا
درست همان طور كه در اسپانياي جديد روي داده بود، به زودي گروه هايي در جهات مختلف راهي نواحي گوناگون آمريكاي جنوبي شدند تا حدود امپراتوري سابق اينكا را گسترش دهند. مشابه آنچه در مكزيك روي داده بود، منافع راهبردي ( حمايت از فرايند تسخير، ارتباط با شبه جزيره و... ) با ساير منافع مانند جست و جوي ثروت و كنترل نيروي كار بومي ادغام شد، زيرا بدون ثروت و نيروي كار بومي، زمين ها ارزش خويش را از دست مي دادند. در پرو، قلمروگستري در سه جهت صورت گرفت: جهت شمالي به سوي كلمبيا و ونزوئلا؛ جهت جنوبي به سوي شيلي؛ و جهت جنوب شرقي به سوي توكومان (57) و ريو دلا پلاتا. تلاش هاي اوليه براي قلمروگستري نيز در سرزمين هاي آند واقع در امپراتوري اينكا و حدود مهم آنها يعني اقيانوس آرام و حصار طبيعي آمازون متمركز شد. تسخير تي يرا فيرمه كه سال ها به تعويق افتاده بود، با انگيزه ي افسانه ي الدورادو عملي شد، اين افسانه از وجود شهري سرشار از گنج و تحت سلطه ي پادشاهي پوشيده از طلا، صحبت مي كرد. از زمان ورود اُخدا در سال 1449 تا سال 1526 كه رودريگو دِ باستيداس شهر سانتا مارتا (58) را بنيان نهاد، هيچ مقر فرماندهي يا شهري احداث نشده بود. بعدها شهرهايي چون كورو (59)در سال 1527 يا كارتاخنا دِ ايندياس (60) در سال 1533 بنيان گذاشته شدند. بنابراين، در آن دوران سانتا مارتا، كورو و كارتاخنا مراكز اشغال منطقه به شمار مي آمدند.علاقه به كلمبيا در پرو بسيار شديد بود، به همين دليل گروه هاي مختلفي از اين منطقه به سوي كلمبيا عزيمت مي كردند. در اين گروه ها افراد مختلف با خاستگاه و مقادير بودجه ي متفاوت در هم ادغام مي شدند و اين كار سبب وجود رهبران مختلف و در نتيجه، كشمكش بر سر حدود قانوني زمين ها مي شد. سباستين دِ بلالكاسار پس از اينكه رابطه اش با پيسارو شكرآب شد، در جست و جوي مناطق جديد از كيتو خارج شد. وي در سال 1536، كالي (61) و پوپايان را بنيان نهاد و بعدها به كاوش در دره ي كائوكا (62) پرداخت. در همان سال گروه هاي ديگري از سواحل كارائيب به اين نواحي عزيمت كردند. پدرو فرناندز دِ لوگو (63) همراه با 1500 ملوان به سانتا مارتا رسيد. پس از تسخير چند ناحيه در منطقه ي تحت نفوذ خويش، جانشينش گونسالو خيمِنِس دِ كسادا را براي كاوش رودخانه ي ماگدالنا (64) مأمور كرد. كسادا با ورود به باررانكابرمخا (65) شيفته ي قطعات سنگ نمك شد و از مسير خويش منحرف گشت و به منطقه ي چيبچاها (66) رسيد و در آنجا با مقادير فراواني زمرد و اشياي طلايي مواجه شد. در آوريل به پايتخت زيپا (67) رسيد و اين سرزمين را پادشاهي جديد گرانادا (68) نام نهاد. چيبچاهاي زاكه (69) ( واقع در تونخا (70) ) و چيبچاهاي زيپا ( واقع در بوگوتا ) آن قدر طلا داشتند كه حاضر بودند سنگ نمك را با طلاي قبايل خويش ( به ويژه طلاهاي قبيله ي آنتيوكيا (71) ) معاوضه كنند. افسانه ي الدورادو نيز از اين جا نشأت گرفت كه در گوآتابيتا (72) قبيله اي وجود داشت كه رئيس آن بدنش را با پودر طلا آغشته مي كرد تا بتواند در چشمه هاي آب گرم غوطه ور شود. در ششم آگوست 1538، خيمِنِس دِ كسادا، سانتافه دِ بوگوتا (73) را بنيان نهاد.
در مارس 1539، زماني كه خيمِنِس دِ كسادا مي خواست به سانتا مارتا بازگردد، بوميان به او خبر دادند كه گروهي از مردان سفيدپوست از سمت شرق در حال نزديك شدن به اين مناطق هستند. اين گروه در واقع لشكريان نيكُلاس فدرمن (74) آلماني بودند كه از كورو، يكي از پايگاه هاي دريايي كارائيب مي آمدند و آنها نيز مجذوب افسانه ي اِلدورادو شده بودند. زماني كه فدرمن و خيمِنِس دِ كسادا بر سر تقسيم غنايم حاصل در حال مذاكره بودند، از ورود يك گروه ديگر مطلع شدند. در واقع در سال 1538، بلالكاسار گروه ديگري را براي جست و جو در دره ي نِه ايبا (75) سازماندهي كرده بود كه از بوگوتا سردرآورده بود، جايي كه با خيمِنِس دِ كسادا و فدرمن مواجه شد. برخورد اين گروه هاي سه گانه با يكديگر، مشاجره اي شديد بر سر كنترل منطقه به بار آورد. در نهايت آنها به اين توافق رسيدند كه هر سه به اسپانيا سفر كنند تا امپراتور اين مشاجره را حل و فصل كند. در اين مدت نيز مردانشان كه در بوگوتا مانده بودند، شهرهاي تونخا و بلِز (76) را بنيان نهادند. پادشاه عنوان مارشال پادشاهي جديد گرانادا را به خيمِنِس دِ كسادا اعطا كرد و بلالكاسار را به عنوان فرمانده و حاكم پوپايان، در جنوب غرب كلمبيا، منصوب كرد. بعدها، بلالكاسار به دليل سواستفاده از مقامش به مرگ محكوم شد و پيش از اينكه بتواند به اسپانيا بازگردد، در كارتاخنا دِ ايندياس درگذشت. شايان ذكر است كه پيش از اين اتفاق، گروه اعزامي فرانسيسكو دِ اُريانا رودخانه ي آمازون را كشف كرده بود و بدين ترتيب، امكان دريانوردي تا خروجي آن به اقيانوس اطلس فراهم شده بود. از سوي ديگر، با رواج افسانه ي جديدي مبني بر وجود قلمرو دارچين در شرق كيتو، كشف آمازون و شاخه هاي اصلي آن بسيار خوشايند بلالكاسار واقع شده بود. بنابراين با مرگ وي، گونسالو پيسارو، برادر فرانسيسكو براي جست و جوي آن دست به كار شد، نتايج اين جست و جو مأيوس كننده بود، اما به شناخت بيشتر منطقه ي آمازون كمك كرد. در اين مدت، فدرمن نيز مشغول سروكله زدن با بانكداران ولزر (77) بر سر ادعاهاي حقوقيشان بود؛ وي پس از كشمكش هاي بسيار در سال 1542 در زندان درگذشت.
در سال 1550، عدالتخانه ي سانتافه دِ بوگوتا ساخته شد كه مناطق سانتافه، تونخا، كارتاخنا، سانتا مارتا و پوپايان را تحت تسلط خويش داشت. طي 14 سال نخست اين نهاد به حالتي فرماليته عمل مي كرد و اين امر سبب شده بود كه مشكلاتي به وجود آيد و به عنوان نهادي بي صلاحيت شناخته شود. بنابراين تصميم بر آن شد كه مديريت منطقه به لحاظ سياسي يكدست شود. پس در سال 1564 رئيس عدالتخانه همزمان به عنوان حاكم و فرمانده كل نيز منصوب شد، به اين صورت كه عدالتخانه به عنوان يك سازمان عمومي، در امور صرفاً قضايي كمتر به تشكيل دادگاه پرداخت، اما در امور ديگر وظايفي را بر عهده گرفت. در همان سال، سراسقف نشين سانتافه و اسقف نشين هاي كارتاخنا و پوپايان ساخته شدند.
علاوه بر اين بايد اضافه نمود كه كورو پايگاه ديگري براي تسخير تي يرا فيرمه بود،به ويژه زماني كه معاهدات كارلوس اول تسخير ونزوئلا را به خاندان ولزر واگذار كرد. براي پيشبرد امور، اين بانكداران آلماني در سال 1529 آمبروزيو آلفينگر (78)را به عنوان حاكم تي يرا فيرمه انتخاب كردند. آلفينگر كسي بود كه دو گروه را براي قلمروش سازماندهي كرد، يكي براي درياچه ي ماراكائيبو كه شهري به همين نام را در آنجا بنيان نهاد و ديگري براي رودخانه ي ماگدالنا كه خود وي در نبردي با بوميان در اين ناحيه كشته شد و خورخه اسپيرا (79) به جاي او نشست. اسپيرا با اين تصور كه مي تواند بدون مشكلات بسيار به اقيانوس آرام برسد، به لُس يانوس (80)، كاساناره و آمازون نفوذ كرد و سپس با تلفات بسيار به كورو بازگشت. زماني كه اسپيرا مشغول سازماندهي اين امور بود، جانشينش نيكُلاس فدرمن نيز عازم جست و جوي متا (81) ( ناحيه اي كه گفته مي شد مانند الدورادو سرشار از طلاست ) شد. وي پس از پشت سر نهادن رشته كوه هاي عظيم به بوگوتا رسيد. در سال 1541، ارنان پرز دِ كسادا (82)، برادر خيمنس دِ كسادا و فيليپ اوتن (83) نيز به كاوش در اين ناحيه پرداختند. در سال 1545، التكويو (84)، بنيان نهاده شد كه در واقع نشان از آغاز استعمار غرب ونزوئلا داشت. از اين جا بود كه انگيزه ي احداث بوربوراتا (85)، باركيسيمتو (86)و كاراكاس ( در سال 1567) شكل گرفت. با گذشت زمان نيز مقرهاي فرماندهي متعددي در كاراكاس مستقر شدند، به طوري كه ونزوئلا از سه مقر فرماندهي تشكيل مي شد: مقر فرماندهي كاراكاس، مقر فرماندهي شرق ونزوئلا كه در ابتدا به نام آندلس جديد (87) شناخته مي شد، و مقر فرماندهي ترينيداد دِلا گويان. (88)
توكومان و ريو دلا پلاتا
پس از كشف درياي شيرين (89) يا ريو دلا پلاتا توسط خوآن دياس دِ سوليس و پس از سفر ماژلان كه مرزهاي منتهااليه جنوبي دنياي جديد را كامل كرد، دربار اسپانيا اشغالگري هاي خويش را سازماندهي نمود. اين كار از همان زمان كه پيسارو تسلط خويش بر پرو را كامل كرده بود، ضروري به نظر مي رسيد. در سال 1533، كارلوس اول سرزمين واقع در جنوب پرو را به سه حوزه ي قضايي تقسيم كرد كه مدارهاي 25 و 36 درجه آنها را از هم متمايز مي كرد. تولدوي جديد (90) يا شمالي ترين حوزه ي قضايي منطقه به ديه گو دِ آلماگرو واگذار شده بود؛ مسئوليت آندلس جديد را پدرو دِ مندوزا برعهده داشت؛ و جنوبي ترين حوزه نيز لئون جديد (91) بود كه توسط سيمون دِ آلكاسابا (92) اداره مي شد، كسي كه بعدها به دست مردانش كشته شد. نتيجه ي اين اشغالگري ها با مقاصد مطلوب دربار مطابقتي نداشت، مقاصدي كه از واقعيت آمريكا اطلاعي نداشتند و بر دستيابي به موفقيتي سريع استوار بودند. در اين ميان، تقسيمات شمالي و جنوبي نه تنها رشته كوه هاي آند را در نظر نمي گرفتند، بلكه ساير مسائل جغرافيايي اين دنياي ناشناخته را نيز لحاظ نمي كردند.تسخير توكومان و ريو دلا پلاتا كه حدود كلي قلمرو كنوني آرژانتين به علاوه پاراگوئه و اروگوئه را دربرمي گرفت در سه منطقه ي متفاوت روي داد كه موجبات پيدايش سه جريان استعماري متقارن را فراهم آورد. يكي از پرو نشأت مي گرفت و به سمت توكومان حركت مي كرد؛ ديگري از شيلي به سمت توكومان و كويو (93) جريان داشت؛ و آخري از اسپانيا حركت مي كرد و آسونسيون پاراگوئه پايگاه آن بود. جريان پاراگوئه به دنبال نقره هاي پنهان پرو بود. در حالي كه جريان هاي شيلي و پرو به دنبال يافتن مسيري سريع به سوي كلانشهر ( اسپانيا ) بودند كه توجه به ريو دلا پلاتا نيز از اين مسئله ناشي مي شد. تقارن اين سه جريان كشمكش هايي را بر سر منافع و مسائل حقوقي بين تسخيركنندگان ايجاد كرد. به عبارت دقيق تر، كشف ريو دلا پلاتا در سال 1516 پس از اينكه ماژلان از تنگه اي كه نام خودش را گرفت، گذر كرد، دوباره ارزش پيدا كرده بود. از سال 1525، برخي گروه هاي اعزامي، مثل گروه اعزامي ديه گو گارسيا (94) حركت خويش را براي كاوش اين منطقه آغاز كردند كه اين موضوع اهميت اين منطقه را در آن دوران به خوبي نشان مي دهد. در سال 1526، سباستين كابوتو يا گابوتو (95) از اسپانيا خارج شد، با اين هدف كه مسير لوآيسا را به سمت جزاير ملوك دنبال كند، اما در سواحل برزيل او را از ثروت هاي درياي شيرين ( ريو دلا پلاتا ) و وجود يك رئيس قبيله ي قدرتمند كه در كوهي از نقره زندگي مي كرد، مطلع كردند. واضح است كه اين اخبار مربوط به اينكاها بود و بنابراين مي توان گفت كه اين بار نيز يك افسانه آتش طمع و عطش ماجراجويي تسخيركنندگان را شعله ور ساخته بود. انگيزه ي ناشي از دستيابي به اين ثروت هاي سهل الوصول چنان قوي بود كه گابوتوي سرگشته تصميم اوليه ي خويش مبني بر تمركز در ريو دلا پلاتا را كنار گذاشت و شاخه هاي آن را براي دستيابي به سرزمين معهود يا شاه نقره اندود درنورديد. اين گونه بود كه وي در جست و جوي سرزمين اسطوره اي سي يرا دلا پلاتا، رودخانه هاي پارانا (96)، اروگوئه و پاراگوئه را به سمت بالا طي كرد. در 9 ژوئن 1527، سانتي اسپيريتوس (97) را احداث كرد كه به عنوان مركز عمليات كاوش و تسخير بسيار مفيد واقع شد، اما يكسال بعد بوميان آن را ويران كردند. در اين اثنا گابوتو با ديه گو گارسيا دِ موگر (98) و مردانش مواجه شد و تصميم گرفت نيروهايش را با آنها متحد كند، با وجود اين اتحاد، كاوش هاي آنها نتايج چندان موفقيت آميزي به دنبال نداشت.
در اين زمان، دشواري هاي عبور از تنگه ي ماژلان و بي توجهي دربار اسپانيا به جزاير ملوك، ريو دلا پلاتا را به دست فراموشي سپرد. بي شك، بعدها تسخير پرو و كشف پوتوسي، توجه به اين منطقه را دوباره تشديد كرد. در تقسيمات سال 1533، مقر فرماندهي آندلس جديد به پدرو دِ مندوزا واگذار شده بود كه در بسياري از لشكركشي هاي نظامي و اروپايي امپراتوري حضور يافته بود. مأموريت او كاوش و استعمار ريو دلا پلاتا و توقف پيشروي پرتغالي ها بود. بنابراين با ناوگاني متشكل از 11 كشتي و بيش از 1000 ملوان از اسپانيا بادبان برافراشت. در اوايل فوريه ي 1536، مندوزا، شهر نوئسترا سني يورا دِ سانتا ماريا دِل بوئن آيرس (99) را نزديك دهانه ي رود رياچوئلو (100) و سواحل ريو دلا پلاتا احداث كرد. اين شهر برخلاف نامش كه به معناي هواي خوش است در ناحيه اي بسيار ناامن و در معرض حملات بوميان واقع شده بود. از آن پس، مندوزا به جست و جوي راهي براي نفوذ به ريو دلا پلاتا و مناطق اطراف آن پرداخت. به اين دليل به خوآن دِ آيولاس (101) و خوآن سالاسار دِ اسپينوزا (102) دستور داد كه در رودخانه هاي پارانا و پاراگوئه به كاوش بپردازند. بدين ترتيب، آيولاس عازم كاوش در پارانا، رودخانه ي بالادست شد تا شايد بتواند آذوقه اي براي كمك به پادگان بوئنوس آيرس تهيه كند و مسيري دائمي براي ارتباط با پرو بيابد. وي پس از احداث قلعه هاي كورپوس كريستي (103) و كاندلاريا (104) مجذوب افسانه هاي سي يرا دلا پلاتا شد. بنابراين، چاكو (105) و چاركاس را كاوش كرد و در مسير بازگشت به كاندلاريا به دست بومياني كه به كمين او نشسته بودند، كشته شد.
در رأس كاندلاريا، دومينگو مارتينز دِ ايرالا (106) قرار داشت. اين مقام بعدها به سالاسار رسيد. سالاسار پس از گذشتن از رودخانه ي پاراگوئه در پانزدهم آگوست 1537، شهر آسونسيون را بنيان نهاد. در سال 1539، ايرالا به جاي مندوزا به عنوان حاكم ريو دلا پلاتا برگزيده شد. البته مندوزا دو سال قبل تصميم گرفته بود كه به اسپانيا بازگردد، اما در مسير بازگشت جان سپرده بود. بيماري، گرسنگي و خصومت سرخپوستان كراندي (107) ايرالا را مجبور كرد كه بوئنوس آيرس را ترك كند و به بازماندگان آسونسيون بپيوندد. طي اين سال ها، آسونسيون به مركز استعماري اسپانيا در ريو دلا پلاتا مبدل شد. در سال 1541، اداره ي ريو دلا پلاتا به آلبار نوني يز كابسا دِ باكا سپرده شد كه پيش از اين آبشارهاي ايگوآسو را كشف كرده بود. ورود او به آسونسيون، شورش پيروان ايرالا در سال 1544 و اعتراض مقامات را موجب شد. در نتيجه ي اين ناآرامي ها، كابسا دِ باكا عزل و به عنوان زنداني به اسپانيا برگردانده شد.
بنابراين ايرالا قدرت را به دست گرفت و آن را به شكلي مستبدانه اعمال كرد و ويژگي اصلي حكومت او تا زمان مرگ، افراط و سوء استفاده از بوميان بود. او در دوران حكومتش با شورش هايي مواجه شد كه با موفقيت از پس آنها برآمد. حكومت او نمونه ي بارز مشكلات دربار براي اعمال قدرت، به ويژه در نواحي حاشيه اي بود. به عبارت ديگر، در اين نواحي كه دور از مسيرهاي اصلي دريايي و جدا از مراكز تحت تسلط وزيرمختاري ها - مثل وزيرمختاري مكزيك و وزيرمختاري ليما - قرار داشتند، قدرت بدون كنترل مستقيم كارمندان سلطنتي و به شكلي مستبدانه اعمال مي شد. سلطه ي پاراگوئه تا سال 1580 ادامه داشت، در اين زمان خوآن دِ گاراي (108) پس از خروج از آسونسيون براي دومين و آخرين بار شهر بوئنوس آيرس را احداث كرد، اما اين بار آن را در مكاني مناسب تر و با استفاده از تجهيزات تضميني سانتافه و آسونسيون بنيان نهاد. البته شايان ذكر است كه پيش تر از اين در سال 1573، گسترش آسونسيون در جهت جنوب و به علت جست و جوي يك خروجي به اقيانوس اطلس، با ساخت سانتافه در سواحل پارانا صورت گرفته بود. بعدها مسير ميان آسونسيون و بوئنوس آيرس با احداث كنسپسيون (19) ( 1585) و كوري يِنتس (110) ( 1588 ) تقويت شد.
بدين ترتيب، سرزمين هاي ريو دلا پلاتا با پاراگوئه مرتبط شدند، تا اينكه در سال 1617 مقر فرماندهي ريو دلا پلاتا تشكيل شد و هر دو منطقه ( ريو دلا پلاتا و پاراگوئه ) به وزيرمختاري پرو وابسته شدند و اين اتفاق پاراگوئه را تا آخر دوره ي استعمار به شرايطي حاشيه اي پس راند. علي رغم ممانعت هاي رسمي، بوئنوس آيرس يكي از مسيرهاي اصلي ( و صد البته قاچاقي ) براي خارج كردن نقره ي پوتوسي بود. از آسونسيون بود كه انگيزه هاي تأسيس سيوداد رئال (111) در سال 1557 و سانتا كروز دلا سي يرا (112)در سال 1561 ( بوليوي كنوني ) شكل گرفت. علاوه بر تلاش هاي بسيار آسونسيون براي رسيدن به پرو، ارتباط اوليه بين اين دو منطقه از زماني برقرار شد كه يك گروه اعزامي از كوسكو جريان استعماري جديدي را در سرزمين هاي ريو دلا پلاتا آغاز كرد. در سال 1543، ديه گو دِ روخاس (113) از كوسكو عزيمت كرد و پس از عبور از مسيرهاي اينكاها، به چاركاس در پروي عليا رسيد و سپس در توكومان پيشروي كرد. در سال 1548، مارتينز دِ ايرالا پس از عبور از چاكو، به چاركاس رسيد و از آنجا اطلاعاتي را از طريق ني يوفلو دِ چابز (114) براي لاگاسكا ارسال كرد.
در اين زمان، توكومان كه در مسير پروي عليا به شيلي و ريو دلا پلاتا قرار داشت، نقشي حياتي پيدا كرد. لاگاسكا، استعمار توكومان را به خوآن نوني يز دِ پرادو (115) واگذار كرد. وي از اين كار دو هدف داشت: اول تضمين مسير شيلي كه داراي ارزشي راهبردي بود، و ديگري پاكسازي پرو از ماجراجويان و مدعياني كه با درگيري هاي خويش زيان هاي زيادي را به بار آورده بودند. در سال 1549 نوني يز دِ پرادو از پوتوسي خارج شد و در سال 1550 شهر باركو (116) را بنيان نهاد كه در واقع سنگ بناي شهر سان ميگل دِ توكومان (117) بود كه پانزده سال بعد بنا شد. فرانسيسكو دِ بياگرا (118) عمليات مشابهي را از شيلي آغاز و ارتباطاتي اوليه را با توكومان برقرار كرد و موجب شد كه فرانسيسكو دِ آگيره (119) به عنوان حاكم منصوب شود. تفوق شيلي با احداث سانتياگو دل استرو (120) تقويت شد. بعدها اورتادو دِ مندوزا (121)، خوآن پرز دزوريتا (122) را مأمور تأسيس شهرهاي كوردوبا دل كالچاكي (123)، لوندرس (124) و كاني يته (125) كرد. دو شهر لوندرس و كاني يته دو سال بعد به واسطه ي حملات بوميان نابود شدند. در سال 1563، مقر فرماندهي توكومان تشكيل شد كه وابسته ي وزيرمختاري پرو به شمار مي آمد و به لحاظ حقوقي با عدالتخانه ي چاركاس پيوند داشت. وزيرمختار تولدو كه مسئول تأمين مواد غذايي، عايدات و نيروي كار پوتوسي بود، استعمار توكومان را تحرك بخشيد، چرا كه توكومان فضايي مهم در پس كرانه ي پوتوسي به شمار مي آمد. در سال 1573، خرونيمو لوئيس دِ كابررا (126) ( حاكم توكومان ) شهري به نام كوردوبا دِلا نوئبا آندالوسيا ( 127) ( كوردوباي كنوني ) را بنيان نهاد و پس از آن مراكزي چون سالتا (128) در سال 1582، لا ريوخا (129) در سال 1591 و خوخوي (130) در سال 1593 تأسيس شدند. منطقه ي ديگري كه تسخير آن از شيلي آغاز شد، كويو در آن سوي رشته كوه ها بود. در سال 1561، پدرو دِ كاستيو (131) تحت فرمان گارسيا اورتادو دِ مندوزا (132)، شهر مندوزا (133) را بنيان نهاد و سال بعد خوآن خوفره (134)، فرستاده ي فرانسيسكو دِ بياگرا، با جا به جايي مواضع مندوزا به محلي مناسب تر، سان خوآن دِلا فرونترا (135) را بنيان نهاد. سال ها بعد، در سال 1594، لوئيس خوفره (136)( پسر خوآن خوفره ) سان لوئيس (137) را بنا كرد و بدين ترتيب بنيان هاي اصلي منطقه شكل گرفت.
قلمرو شيلي
ديه گو دِ آلماگرو پس از اينكه به عنوان حاكم تولدوي جديد منصوب شد، در جولاي 1536 در جهت جنوب و در راستاي رشته كوه ها از كوسكو خارج شد. پس از عبور از دره ي كوپياپو (138) به دامنه ي ديگر آكونكاگوا (139) بلندترين قله ي قاره ي آمريكا رسيد و تصميم گرفت در همان جا منتظر نيروهاي كمكي بماند. در همين فاصله نيز يك كشتي را براي كاوش سرزمين هاي جنوبي روانه كرد. اين گروه در مسير خويش با بوميان قوي آرائوكان مواجه شد. آلماگرو در مسير سفر دريايي خويش هيچ نشاني از گنج يا نيروي كار بومي فراوان نيافت. وي پس از اطلاع از اينكه كوسكو در مقر فرماندهي او قرار دارد، شيلي را فراموش كرد و به پرو بازگشت، اما اين بار مسير ساحلي را انتخاب كرد و از صحراي آتاكاما گذر كرد و سپس مدعي چيزي شد كه آن را حقوق قانوني خويش مي پنداشت. او بسيار بد اقبال بود، چرا كه در ميانه ي جنگ هاي داخلي از راه رسيده بود، پس با پيروان پيسارو درگير و كشته شد.طي سال هاي متمادي شيلي در حاشيه ي دلمشغولي هاي تسخيركنندگان قرار داشت، تا اينكه در سال 1539، پدرو دِ بالديبيا ( جانشين پيسارو )، كسي كه قبلاً يك ملك زراعي در پروي عليا و يك معدن نقره در پوركو (140) دريافت كرده بود، تقاضاي مجوز براي تسخير شيلي را مطرح كرد. اين تسخير از نظر آلماگرو دور مانده بود و بنابراين براي بالديبيا شهرت و آوازه به ارمغان مي آورد. بالديبيا پس از عبور از مسير آلماگرو، به دره رود ماپوچو (141) رسيد و سانتياگو دل نوئبو اكسترمو (142) ( همان سانتياگوي شيلي (143) ) را در دوازدهم فوريه ي 1541 بنيان نهاد، اين مكان چند ماه بعد مورد حمله ي بوميان قرار گرفت و تا حدودي ويران شد. ناامني ناشي از خصومت بوميان همسايه، گسترش اين شهر را دشوار كرد. با اين حال در سال 1561 به يك اسقف نشين مبدل شد. در سال 1544، بالديبيا شهر لا سِرِنا (144) را بنيان نهاد. وي با اطلاع از درگيري گونسالو پيسارو و لاگاسكا، به دليل نياز به حمايت سلطنتي در رديف حاميان لاگاسكا قرار گرفت. پس از مشاركت قاطع در پيروزي، لاگاسكا او را به عنوان حاكم شيلي منصوب كرد، عنواني كه تا آن موقع به طور غيرقانوني از سوي بلديه اي كه خود لاگاسكا در سانتياگو احداث كرده بود، به وي داده شده بود. در سال هاي بعد اين قبيل فعاليت ها به اوج خود رسيد به طوري كه احداث كنسپسيون (1550)، لا ايمپريال (145) ( 1551)، بياريكا (146) (1551) و بالديبيا و همچنين ساخت قلعه هاي آرائوكو، توكاپل (147) و پورِن (148) به همراه گسترش قلمرو تا آن سوي رشته كوه ها و احداث سانتياگو دل استرو از اهم آنها به شمار مي آمد. بي شك، پروژه ي بالديبيا تحت تهديد جدي شورش هاي آرائوكان ها قرار داشت كه رهبري آنها بر عهده ي لائوتارو (149) ( رئيس قبيله ي سرخپوستان ) بود كه نه تنها به زندگي بالديبيا پايان داد، بلكه از حضور اسپانيا در جنوب رود بيو - بيو (150) تا دهه هاي مديدي ممانعت به عمل آورد.
پس از مرگ بالديبيا، آندرس اورتادو دِ مندوزا (151) ( وزيرمختار پرو )، پسرش گارسيا اورتادو دِ مندوزا را به عنوان حاكم شيلي منصوب كرد. علي رغم امتناع مردان حاكم قبلي ( بالديبيا ) از پذيرش حاكم جديد ( گارسيا اورتادو دِ مندوزا )، وي توانست كائوپوليكان (152) ( رئيس قبيله ي آرائوكان ) را كه آسيب هاي فراواني به لشكريان اسپانيا وارد آورده بود، مغلوب كند. در زمان حكومت مندوزا، شهرهاي نابود شده از سوي آرائوكان ها بازسازي شد و به لطف احداث كاني يته و اوسورنو (153)، مرزها تا جنوب پيش رفت. نبردهاي بين آرائوكان ها و اسپانيايي ها كه با مرگ كائوپوليكان پايان يافت، به طور باشكوهي در اثر منظوم آلونسو دِ ارسيا (154)، لا آرائوكانا (155)، روايت شده است. در سال 1561، زماني كه آندرس اورتادو دِ مندوزا از منصب خويش بركنار شد، پسرش گارسيا نيز همراه او به اسپانيا بازگشت و فرانسيسكو دِ بياگران (156)، همكار قديمي بالديبيا جانشين وي شد. در سال 1567، عدالتخانه ي سانتياگو (157) تأسيس شد كه به علت قرار گرفتن در ناحيه ي مرزي، رياست آن به يك فرد نظامي واگذار شد. شايان ذكر است كه مقاومت طولاني آرائوكان ها با موفقيت آنها در وارد كردن اسب به شيوه ي زندگي خويش كاملاً توجيه پذير است. با استفاده از اين شيوه، آرائوكان ها توانستند تحرك و قابليت هاي تهاجمي لازم را به دست آورند و تا مدت ها بر اسپانيايي ها تفوق يابند؛ اين اتفاق در ساير گروه هاي بومي نيز تكرار شد. البته آرائوكان ها، پس از آموختن نحوه ي استفاده از اسب، يكجانشيني را ترك كرده و به چادرنشيني روي آورده بودند.
پينوشتها:
1. Potosi
2. Viracocha
3. Viracochas
4. Aymaras
5. Alto Perti
6. Huayna Capac
7. Diego de Almagro
8. Hernando de Luque
9. Barbacoas
10. Atacames
11. La isla de Gallo
12. Trece de la Fama
13. Rio Santa
14. Capitulaciones de Toledo
15. Nueva Castilla
16. Hernando
17. Juan
18. Gonzalo
19. Francisco Martin Alcantara
20. Huascar
21. San Miguel de Tanara
22. Sebastian de Belalcazar
23. Canaris
24. Ruminahui
25. Riobamba
26. Zocopozagua
27. Popayan
28. Trujillo
29. Los Reyes
30. El Callao
31. Manco Inca
32. Antisuyu
33. Vilcabamba
34. Machu Pichu
35. Tupac Amaru
36. Blasco Nunez de Vela
37. Xaquixaguana
38. Pedro de La Gasca
39. Pacificador
40. Francisco Hernandez Giron
41. Huancavelica
42. Mita
43. Charcas
44. Cerro Rico
45. Montana Roja
46. Villa Imperial de Potosi
47. Mulato: دورگه ي حاصل از وصلت دو نژاد سفيدپوست و سياه پوست.
48. Chuquisaca
49. La Plata
50. Sucre
51. Charcas
52. Tarija
53. Guayaquil
54. Loja
55. Cuenca
56. Baeza
57. Tucuman
58. Santa Marta
59. Coro
60. Cartagena de Indias
61. Cali
62. Valle de Cauca
63. Pedro Fernandez de Lugo
64. Rio Magdalena
65. Barrancabermeja
66. Chibchas
67. Zipa
68. Nuevo Reino de Granada
69. Zaque
70. Tunja
71. Antioquia
72. Guatavita
73. Santa Fe de Bogota
74. Nicolas Federman
75. Valle del Neiba
76. Velez
77. Banqueros Welzer
78. Ambrosio Alfinger
79. Jorge Espira
80. Los Llanos
81. Meta
82. Hernan Perez de Quesada
83. Felipe Hutten
84. El Tocuyo
85. Borburata
86. Barquisimeto
87. Nueva Andalucia
88. Trinidad de la Guayana
89. Mar Dulce
90. Nueva Toledo
91. Nueva Leon
92. Simon de Alcazaba
93. Cuyo
94. Diego Garcia
95. Sebastian Caboto o Gaboto
96. Parana
97. Sancti Spiritus
98. Diego Garcia de Moguer
99. Nuestra Senora de Santa Maria del Buen Ayres
100. Riachuelo
101. Juan de Ayolas
102. Juan Salazar de Espinosa
103. Corpus Christi
104. Candelaria
105. Chaco
106. Domingo Martinez de Irala
107. Querandies
108. Juan de Garay
109. Concepcion
110. Corrientes
111. Ciudad Real
112. Santa Cruz de la Sierra
113. Diego de Rojas
114. Nuflo de Chavez
115. Juan Nunez de Prado
116. Barco
117. San Miguel de Tucuman
118. Francisco de Villagra
119. Francisco de Aguirre
120. Santiago del Estero
121. Hurtado de Mendoza
122. Juan Perez de Zurita
123. Cordoba del Calchaqui
124. Londres
125. Canete
126. Jeronimo Luis de Cabrera
127. Cordoba de la Nueva Andalucia
128. Salta
129. La Rioja
130. Jujuy
131. Pedro de Castillo
132. Garcia Hurtado de Mendoza
133. Mendoza
134. Juan Jufre
135. San Juan de la Frontera
136. Luis Jufre
137. San Luis
138. Valle de Copiapo
139. Aconcagua
140. Porce
141. Rio Mapocho
142. Santiago del Nuevo Extremo
143. Santiago de Chile
144. La Serena
145. La Imperial
146. Villarrica
147. Tucapel
148. Puren
149. Lautaro
150. Bio-Bio
151. Andres Hurtado de Mendoza
152. Caupolican
153. Osorno
154. Alonso de Ercilla
155. La Araucana
156. Francisco de Villagran
157. Audiencia de Santiago
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}